ثبت آگهی رایگان

آب حیات عشق

8 / 10
از 133 کاربر
مرجع : اشعار مولانا بازدید : 555
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار مولانا » شنبه 15 اسفند 1394 در 5 : 10
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کنآینه صبوح را ترجمه شبانه کنای پدر نشاط نو بر رگ جان ما بروجام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کنای خردم شکار تو تیر زدن شعار توشست دلم به دست کن جان مرا نشانه کنگر عسس خرد تو را منع کند از این روشحیله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کندر مثل است کاشقران دور بوند از کرمز اشقر می کرم نگر با همگان فسانه کنای که ز لعب اختران مات و پیاده گشته ایاسپ گزین فروز رخ جانب شه دوانه کنخ ...
آب حیات عشق

آب حیات عشق

آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن

ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن

ای خردم شکار تو تیر زدن شعار تو
شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن

گر عسس خرد تو را منع کند از این روش
حیله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن

در مثل است کاشقران دور بوند از کرم
ز اشقر می کرم نگر با همگان فسانه کن

ای که ز لعب اختران مات و پیاده گشته ای
اسپ گزین فروز رخ جانب شه دوانه کن

خیز کلاه کژ بنه وز همه دام‌ها بجه
بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن

خیز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا
مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن

چونک خیال خوب او خانه گرفت در دلت
چون تو خیال گشته ای در دل و عقل خانه کن

هست دو طشت در یکی آتش و آن دگر ز زر
آتش اختیار کن دست در آن میانه کن

شو چو کلیم هین نظر تا نکنی به طشت زر
آتش گیر در دهان لب وطن زبانه کن

حمله شیر یاسه کن کله خصم خاصه کن
جرعه خون خصم را نام می مغانه کن

کار تو است ساقیا دفع دوی بیا بیا
ده به کفم یگانه ای تفرقه را یگانه کن

شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو
بی وطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن

کهنه گر است این زمان عمر ابد مجو در آن
مرتع عمر خلد را خارج این زمانه کن

ای تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت
گر نه خری چه که خوری روی به مغز و دانه کن

هست زبان برون در حلقه در چه می شوی
در بشکن به جان تو سوی روان روانه کن

مطلبهای مرتبط

ای دوست

ای دوست

ای دوست قبولم کن وجانم بستانمستــم کـــن وز هر دو جهانم بستانبـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــوآتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـا
در این سرما و باران

در این سرما و باران

در این سرما و باران یار خوش‌ترنگار اندر کنار و عشق در سرنگار اندر کنار و چون نگاریلطیف و خوب و چست و تازه و تردر این سرما به کوی او گریزیمکه مانندش نزاید کس ز مادردر این برف آن لبان او ببوسیمکه د ...
بشنـو این نی

بشنـو این نی

  بشنـو این نی چون شکــایت می‌کـــنـد از  جـداییــهـــا  حکـــــایت  مـــی‌کــــنـد کــــز نیستـــان تـــا  مـــــرا  ببریــــده‌انـد در نفیــــــرم&nb ...
مرا عهدیست

مرا عهدیست

 مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()