آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان
|
عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان
|
نیست بجز رضای تو قفل گشای عقل و دل
|
نیست بجز هوای تو قبله و افتخار جان
|
سوخته شد ز هجر تو گلشن و کشت زار من
|
زنده کنش به فضل خود ای دم تو بهار جان
|
بی لب می فروش تو کی شکند خمار دل
|
بی خم ابروی کژت راست نگشت کار جان
|
از تو چو مشرقی شود روشن پشت و روی دل
|
بر چو تو دلبری سزد هر نفسی نثار جان
|
تافتن شعاع تو در سر روزن دلی
|
تبصره خرد بود هر دم اعتبار جان
|
از غم دوری لقا راه حبیب طی شود
|
در ره و منهج خدا هست خدای یار جان
|
گلبن روی غیبیان چون برسد بدیدهای
|
از گل سرخ پر شود بیچمنی کنار جان
|
لاف زدم که هست او همدم و یار غار من
|
یار منی تو بیگمان خیز بیا به غار جان
|
گفت اناالحق و بشد دل سوی دار امتحان
|
آن دم پای دار شد دولت پایدار جان
|
باغ که بیتو سبز شد دی بدهد سزای او
|
جان که جز از تو زنده شد نیست وی از شمار جان
|
دانه نمود دام تو در نظر شکار دل
|
خانه گرفت عشق تو ناگه در جوار جان
|
نیم حدیث گفته شد نیم دگر مگو خمش
|
شهره کند حدیث را بر همه شهریار جان
|
مولانا :ديوان شمس
|