مرجع :
اشعار مولانا بازدید :
336
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاستو آنک جانها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاستجان جانست وگر جای ندارد چه عجباین که جا میطلبد در تن ما هست کجاستغمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیستو آنک او در پس غمزهست دل خست کجاستپرده ...
آنک کجاست
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست