ثبت آگهی رایگان

اشعار فریدون مشیری1

8 / 10
از 133 کاربر
مرجع : اشعار فریدون مشیری بازدید : 669
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار فریدون مشیری » شنبه 7 فروردین 1395 در 57 : 1
ميگريم و مي خندم ، ديوانه چنين بايدميسوزم و ميسازم ، پروانه چنين بايدمي كوبم و مي رقصم ، مي نالم و ميخوانمدر بزم جهان شور ، مستانه چنين بايدمن اين همه شيدايي ، دارم ز لب جاميدر دست تو اي ساقي ، پيمانه چنين بايدخلقم زپي افتادند ، تا مست بگيرندمدر صحبت بي عقلان ، فرزانه چنين بايديكسو بردم عارف ، يكسو كشدم عاميبازيچه ي هر دستي ، طفلانه چنين بايدموي تو و تسبيح شيخم ، به در از ره بُرديا دام چنان بايد ، ...
اشعار فریدون مشیری1

اشعار فریدون مشیری1

ميگريم و مي خندم ، ديوانه چنين بايد
ميسوزم و ميسازم ، پروانه چنين بايد

مي كوبم و مي رقصم ، مي نالم و ميخوانم
در بزم جهان شور ، مستانه چنين بايد

من اين همه شيدايي ، دارم ز لب جامي
در دست تو اي ساقي ، پيمانه چنين بايد

خلقم زپي افتادند ، تا مست بگيرندم
در صحبت بي عقلان ، فرزانه چنين بايد

يكسو بردم عارف ، يكسو كشدم عامي
بازيچه ي هر دستي ، طفلانه چنين بايد

موي تو و تسبيح شيخم ، به در از ره بُرد
يا دام چنان بايد ، يا دانه چنين بايد

بر تربت من جانا ، مستي كن ودست افشان
خنديدن بر دنيا ، رندانه چنين بايد .

مطلبهای مرتبط

گفت دانايي که گرگي خيره سر

گفت دانايي که گرگي خيره سر

گفت دانايي که گرگي خيره سر،هست پنهان در نهاد هر بشر!...هر که گرگش را در اندازد به خاکرفته رفته مي شود انسان پاکوآن که با گرگش مدارا مي کندخلق و خوي گرگ پيدا مي کند در جواني جان گرگت را بگير!واي اگر اي ...
نرم نرمک

نرم نرمک

 نرم نرمکمیرسد اینکبهارخوش به حالِ روزگار
باران در شعر فارسی

باران در شعر فارسی

من نمیگویم درین عالم گرم پو، تابنده، هستی بخش چون خورشید باش تا توانی پاک، روشن مثل باران مثل مروارید باش
چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟ چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟ - مپندارید بوم ناامیدی باز ، به بام خاطر من می كند پرواز ، مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است . ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()