باز امشب ای ستارهی تابان نیامدیباز ای سپیدهی شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی توافسوس ای شکوفهی خندان نیامدیزندانی تو بودم و مهتاب من چراباز امشب از دریچهی زندان نیامدیبا ما سر چه داشتی ای تیرهشب که بازچون سرگذشت عشق به پایان نیامدیشعر من از زبان تو خوش صید دل کندافسوس ای غزال غزلخوان نیامدیگفتم به خوان عشق شدم میزبان ماهنامهربان من، تو که مهمان ن ...
باز امشب
باز امشب ای ستارهی تابان نیامدی
باز ای سپیدهی شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفهی خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچهی زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیرهشب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من، تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست میدهد
مهمان من، چرا به سر خوان نیامدی
شناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر، بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیدهای که چه زورق شکستهایست
ای تختهام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار، خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
محمدحسین بهجت (شهریار)