ثبت آگهی رایگان

تا ببازار جهان سوداگریم

8 / 10
از 133 کاربر
مرجع : بازدید : 706
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار پروین اعتصامی » دوشنبه 2 فروردین 1395 در 54 : 21
تا ببازار جهان سوداگریم گاه سود و گه زیان میوریم گر نکو بازارگانیم از چه روی هرگز این سود و زیانرا نشمریم جان زبون گشته است و در بند تنیم عقل فرسوده است و در فکر سریم روح را از ناشتائی میکشیم سفره‌ها از بهر تن میگستریم گر چه عقل آئینه کردار ماست ما در آن آئینه هرگز ننگریم گر گرانباریم، جرم چرخ چیست بار کردار بد خود ...
تا ببازار جهان سوداگریم

تا ببازار جهان سوداگریم

تا ببازار جهان سوداگریم

گاه سود و گه زیان میوریم

گر نکو بازارگانیم از چه روی

هرگز این سود و زیانرا نشمریم

جان زبون گشته است و در بند تنیم

عقل فرسوده است و در فکر سریم

روح را از ناشتائی میکشیم

سفره‌ها از بهر تن میگستریم

گر چه عقل آئینه کردار ماست

ما در آن آئینه هرگز ننگریم

گر گرانباریم، جرم چرخ چیست

بار کردار بد خود میبریم

چون سیاهی شده بضاعت دهر را

ما سیه کاریم کانرا میخریم

پند نیکان را نمیداریم گوش

اندرین فکرت کازیشان بهتریم

پهلوان اما بکنج خانه‌ایم

آتش اما در دل خاکستریم

کاردانان راه دیگر میروند

ما تبه‌کاران براه دیگریم

گرگ را نشناختستیم از شبان

در چراگاهی که عمری میچریم

بر سپهر معرفت کی بر شویم

تا بپر و بال چوبین میپریم

واعظیم اما نه بهر خویشتن

از برای دیگران بر منبریم

آگه از عیب عیان خود نه‌ایم

پرده‌های عیب مردم میدریم

سفلگیها میکند نفس زبون

ما همی این سفله را میپروریم

بشکنیم از جهل و خود را نشکنیم

بگذریم از جان و از تن نگذریم

بادهٔ تحقیق چون خواهیم خورد؟

ما که مست هر خم و هر ساغریم

چونکه هر برزیگری را حاصلی است

حاصل ما چیست گر برزیگریم

چونکه باری گم شدیم اندر رهی

به که بار دیگر آن ره نسپریم

زان پراکندند اوراق کمال

تا بکوشش جمله را گرد آوریم

تا بیفشانند بر چینندمان

طوطی وقت و زمان را شکریم

مطلبهای مرتبط

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجلتیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی منیوسفت نام نهادند و به گرگت دادندمرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی منمه گردون ادب بودی و در خاک شدیخاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی م ...
ای دل عبث مخور غم دنیا را

ای دل عبث مخور غم دنیا را

ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را کنج قفس چو نیک بیندیشی چون گلشن است مرغ شکیبا را بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانهٔ رسوا را این دشت ...
ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش نفس دیویست فریبنده از او بگریز سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش یارهٔ جان نشود لل و م ...
دانی که را سزد صفت پاکی

دانی که را سزد صفت پاکی

دانی که را سزد صفت پاکی: آنکو وجود پاک نیالاید در تنگنای پست تن مسکین جان بلند خویش نفرساید دزدند خود پرستی و خودکامی با این دو فرقه راه نپیماید تا خلق از ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()