ثبت آگهی رایگان

''رهی'' تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن

8 / 10
از 133 کاربر
مرجع : اشعار رهی معیری بازدید : 717
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار رهی معیری » جمعه 14 اسفند 1394 در 48 : 18
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی  نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را  تو شمع مجلس افرو. زی تو ماه مجلس آرایی مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی     کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو دلی بر حال زار من ...
''رهی'' تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن

''رهی'' تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
 نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی

من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی

بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
 تو شمع مجلس افرو. زی تو ماه مجلس آرایی

مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی    
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
 خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
 مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

''رهی'' تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها بترک جان توانایی           

مطلبهای مرتبط

مهر و وفای خويشتن

مهر و وفای خويشتن

من اسیرم در کف مهر و وفای خويشتن  ورنه او سنگيندل نامهرباني بیش نیست  #رهی_معیری 🌿
همچو مجنون

همچو مجنون

همچو مجنونگفتگو با خویشتن باید مرابی زبانم همزبانی همچو من باید مرا…
فریاد بی حاصل

فریاد بی حاصل

در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنمگر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنمدر پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو ملمن شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنماول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ایآخر به یک پ ...
وفای شمع

وفای شمع

مردم از درد و نمی ایی به بالینم هنوز مرگ خود م یبینم و رویت نمی بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از د ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()