ثبت آگهی رایگان

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

8 / 10
از 133 کاربر
مرجع : اشعار رهی معیری بازدید : 676
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار رهی معیری » شنبه 15 اسفند 1394 در 43 : 9
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی ...
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند

بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی

یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

مطلبهای مرتبط

مهر و وفای خويشتن

مهر و وفای خويشتن

من اسیرم در کف مهر و وفای خويشتن  ورنه او سنگيندل نامهرباني بیش نیست  #رهی_معیری 🌿
همچو مجنون

همچو مجنون

همچو مجنونگفتگو با خویشتن باید مرابی زبانم همزبانی همچو من باید مرا…
فریاد بی حاصل

فریاد بی حاصل

در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنمگر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنمدر پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو ملمن شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنماول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ایآخر به یک پ ...
وفای شمع

وفای شمع

مردم از درد و نمی ایی به بالینم هنوز مرگ خود م یبینم و رویت نمی بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از د ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()