ثبت آگهی رایگان

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

8 / 10
از 133 کاربر
مرجع : بازدید : 801
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار پروین اعتصامی » یکشنبه 29 فروردین 1395 در 3 : 22
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجلتیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی منیوسفت نام نهادند و به گرگت دادندمرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی منمه گردون ادب بودی و در خاک شدیخاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی مناز ندانستن من، دزد قضا آگه بودچو تو را برد، بخندید به نادانی منآن که در زیر زمین، داد سر و سامانتکاش میخورد غم بی‌سر و سامانی منبسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندمآه از این خط که نوشتند به پیشانی من ...
پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحه‌ی روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو می دانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمه‌ی دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لاله‌ی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من! پروین اعتصامی

مطلبهای مرتبط

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجلتیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی منیوسفت نام نهادند و به گرگت دادندمرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی منمه گردون ادب بودی و در خاک شدیخاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی م ...
ای دل عبث مخور غم دنیا را

ای دل عبث مخور غم دنیا را

ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را کنج قفس چو نیک بیندیشی چون گلشن است مرغ شکیبا را بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانهٔ رسوا را این دشت ...
ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش نفس دیویست فریبنده از او بگریز سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش یارهٔ جان نشود لل و م ...
دانی که را سزد صفت پاکی

دانی که را سزد صفت پاکی

دانی که را سزد صفت پاکی: آنکو وجود پاک نیالاید در تنگنای پست تن مسکین جان بلند خویش نفرساید دزدند خود پرستی و خودکامی با این دو فرقه راه نپیماید تا خلق از ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()