مرجع :
اشعار سعدی بازدید :
598
گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری
جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا جوانی نیاید ز پیر
فراغ دلت هست و نیروی تن
چو میدان فراخ است گویی بزن
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم
قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شبی قدر بود
چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟
تو میرو که بر باد پایی سوار
شکسته قدح ور بب ...
گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی
گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری
که فردا جوانی نیاید ز پیر
چو میدان فراخ است گویی بزن
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم
که هر روزی از وی شبی قدر بود
چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟
تو میرو که بر باد پایی سوار
کنون کاوفتادت به غفلت ز دست
که گفتت به جیحون درانداز تن؟
چو افتاد، هم دست و پایی بزن
به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم به خاک؟
چو از چاپکان در دویدن گرو
نبردی، هم افتان و خیزان برو
گر آن باد پایان برفتند تیز
تو بی دست و پای از نشستن بخیز